کاغذ صاف و نرمی که به خوبی و روانی توان بر آن نوشت. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : می توان زد رقمی خواه به خون خواه به نیل صفحۀ کاهی رخسارۀ ما خوش قلم است. طالب آملی (از آنندراج). بیاض گردن او دست را ز کار برد بیاض خوش قلم از دست اختیار برد. صائب (از آنندراج). رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد سیاه زود شود صفحه ای که خوش قلم است. صائب (از آنندراج)
کاغذ صاف و نرمی که به خوبی و روانی توان بر آن نوشت. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : می توان زد رقمی خواه به خون خواه به نیل صفحۀ کاهی رخسارۀ ما خوش قلم است. طالب آملی (از آنندراج). بیاض گردن او دست را ز کار برد بیاض خوش قلم از دست اختیار برد. صائب (از آنندراج). رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد سیاه زود شود صفحه ای که خوش قلم است. صائب (از آنندراج)
مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد، آنکه بر دیگران سابقۀ دوستی و خدمتگزاری دارد، در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب
مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد، آنکه بر دیگران سابقۀ دوستی و خدمتگزاری دارد، در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب